سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابو جحیفه گوید از امیر المؤمنین ( ع ) شنیدم که مى‏گفت : ] نخست درجه از جهاد که از آن باز مى‏مانید ، جهاد با دستهاتان بود ، پس جهاد با زبان ، سپس جهاد با دلهاتان ، و آن که به دل کار نیکى را نستاید و کار زشت او را ناخوش نیاید ، طبیعتش دگرگون شود چنانکه پستى وى بلند شود و بلندیش سرنگون زشتیهایش آشکار و نیکوییهایش ناپدیدار . [نهج البلاغه]
پرستوی مهاجر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جهاد اکبر

 

مشهد مقدس اردوی جهاد اکبر 10

برداشتی از دهمین دوره‌ی اردوی جهاد اکبر که به همّت دانشجویان بی‌پیرایه‌ و مخلص اتّحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل و در محل مشهد مقدس برگزار شد. متنی که می‌تواند خطاب به همه‌ی مجاهدان عرصه‌ی جنگ نرم بیان شود. در قالب وداعیه نوشتم هر چند با سلام آغاز کرده‌ام:

آی عاشقان هشتم امام سلام

آی سربازان جان برکف سید والا مقام سلام

آی فدایی طریق هدایت... به تنفس هوای معطر از نفس شما روحم سرمست می شود و به تلنگر چهره‌های خداییتان جان بی‌قرارم هوس شکستن حباب تن می کند...

آی عاشق امام امّت... به حرکت دوشادوش در کنار شما و با ایستادن در صف شما عشّاق چهره‌ام رنگ شرم می گیرد و وجدانم مرا به فکر اعمالم فرو می‌برد و با خود می گویم من کجا؟ شما کجا؟

آی تشنه بر شهد شیرین شهادت... با نگریستن بر چهرتان گویی شهدا را می‌بینم که از لابه‌لای کتاب‌های روی طاقچه در کو‌به‌کوی دلم سرک می‌کشند... شهید همّت که با آن چهره‌ی خداییش، برای خدا کار کردن را در گوشم نجوا می کند... شهید خرّازی که سرما بهانه‌ای شده تا ان کلاه مشکی را بر سر نهد و درس سپید ساده زیستن را بر تخته‌ی سیاه دلم بنگارد... و شهید صیاد شیرازی که با تبسّمی بر لب به سخره گرفتن مرگ در طوفان حوادث را به من می آموزد...

آی مطالبه‌گر حقیقی عدالت... چگونه خود را همرزم شما پندارم حالی که خود را غرقه در دنیای محنت می‌بینم؟ محنتی که با خدمت به نفسم بر روح خویشتن تحمیل نموده‌ام!

آی ثابت‌قدم بر مسیر امامت... صد شکر که خدایم شیرینی هر چند کوتاه با شما بودن را در کام روحم نهاد و صد حیف که می‌روی و صد حیف که می‌روم... صد حیف که زمان این چند روز با شما بودن را سریع‌تر از همیشه از من می‌دزد؛ گویی بر شما حسد می‌ورزد چرا که توان گنجاندن قامت بلند شما را در ظرف کوچک تاریخ ندارد... ‌آی زمان، آی عقربه‌ی ساعت من، آی خورشید سوار بر این کمان بی‌رنگ... قدری آهسته‌تر... کمی حوصله کنید... مگر نمی‌بینید که من هنوز قدرت پر گرفتن و رها شدن از بند دنیا را کسب نکرده‌ام؟

آی مجاهد در رکاب ولایت... قسم به آخرین نفسی که سینه‌ی خسته از هجر مولایمان را خواهد آزرد... قسم به آخرین قطره‌ی خونی که در راه این جهاد نثار خواهیم کرد... قسم به آخرین قطره‌ی اشکی که از فراق یار غایب بر گونه‌هامان جاری خواهد شد... شمای منتظِر و یار منتظَر را از عمق جان دوست می‌دارم و تا ابد زمان و انتهای مکان در سنگر شما و در جبهه‌ای که فرماندهش نایب بر حق یار غایب است خواهم ماند، چرا که گفته‌اند عاشورا نه از جنس زمان و کربلا نه مفهومی مکانی است آری این دو بعد چه حقیرند در برابر عظمت حسین و تو که در پیروی از حسین قصد جهادی اکبر کرده‌ای...

دهمین اردوی جهاد اکبر  اتّحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل مشهد مقدس



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( یکشنبه 90/11/23 :: ساعت 10:15 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بریده ام ..
یک شعر از استاد فاضل نظری
حاشیه ای بر دیدار یار...
چشم مشکین
نخل سوخته (عکس)
درمانی کو؟
چاره ی دل
آتشدان عشق
چهار دوبیتی یک نیایش...
بزم شاهانه ما...
اشعاری در پاسخ به شطحیات نجفی...
لب تشنه ی لطف...
نجوای من و دل...
دو جفت دوبیتی!
اول شناخت، سپس ازدواج!
[همه عناوین(39)]

>> بازدید امروز: 62
>> بازدید دیروز: 16
>> مجموع بازدیدها: 141481
» درباره من

پرستوی مهاجر
محمدمهدی محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا" نامم مهدی است اما مهدی‌وار نزیسته‌ام... مادرم فاطمه است لکن در این آشفته‌ بازار دست محبتش را رها کرده و در شلوغی دنیا گمشده‌ام... بارها خدمت مولایم ثامن الٱمه مشرف شده‌ام اما گویی لیاقت آهوی مولا شدن را هم ندارم... پس می‌نویسم به قصد قربت که شاید باقیاتی باشد از برای روز وعده داده شده که سخت از بی‌توشگی‌ام پریشانم...

» پیوندهای روزانه

از تو بعـــید بود که بر مــن جفــــا کنی [25]
نامه ای به همسرم [51]
این روزهای من... [17]
آدم ها و حواها!! [14]
اندر حکایت عروسی قوم و خویش... [26]
بهتر ‌‌‌از کیمیا "مرحوم نخودکی" [14]
من یک زن هستم.... [34]
[آرشیو(7)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
ساعت یک و نیم آن روز
جاده خاطره ها
سلمان علی ع
بوی سیب
ســــــــــــــ ا مـــــ ع ســـــــــــــ و م
یادداشتهای فانوس
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
مهاجر
گلابی نباشیم!
امید انتظار من
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخراجیها
مهدی چراغ‌زاده
اهالی اوسط
مهدی یاران
صل الله علی الباکین علی الحسین
پر شکسته
بر و بچه های ارزشی
مناجات با عشق
تَرَنّم عفاف
دانشجوی چابهار (ابراهیم جعفری)
مجنونـ نیامدنی استـــــ (محمد بوتیمار)
حقیقت تلخ (انجمن اسلامی دانشجویان چابهار)
حاج آقا مسئلةٌ
آسمونی تا بینهایت...(علیرضا جلولی)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان